غریق عشق چه اندیشه از خطر دارد؟


ز سر گذشته چه پروای دردسر دارد؟

اثر مجو ز دعا تا دلت درست بود


که در شکستگی این بیضه بال و پر دارد

پسر تلاش یتیمی کند ز حسن غریب


صدف چه آبله ها در دل از گهر دارد

کسی ز قید جهان همچو سرو آزادست


که با هزار گره دست بر کمر دارد

به شیشه باده پر زور کار سنگ دارد


ز بیقراری من آسمان خطر دارد

چنان که از سگ خاموش راهرو ترسد


ز آرمیدگی نفس، دل حذر دارد

چو نیست قسمت صائب حدیث تلخی ازو


چه سود ازین که لبت تنگها شکر دارد؟